غزل6
دوشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ۱۰:۵۸ ق.ظ
(تقدیمی به کسی که خیلی می خوامش!)
به دنـبال جویی احـساس می گردم نگاهت را
کجاگم کرده ای احساس چشمان سیاهت را
چـه مـشتاقانه افتادم به دام تو ولی افسوس
کـه صـیـادم نـدیـدی صـیـد در بـنــد نـگـاهت را
شکستم بارها دردست های سرد و سنگینت
چــشـیـدم بـارهـا زهــر زبــان خـیـر خـواهت را
خـداحـافـظ ولـی مـن دیـر فـهمـیدم که تنهایم
کـجـا از مـن جـدا کـردی رفــیـق راه , راهت را
خداحافظ به سبـک سال ها دوری ز چشمانت
ولـی لـطـفـا نـگـیـر از مـن نـگـاه گـاه گـاهت را
- ۹۲/۰۴/۱۷
البته میدونی که مهارتم توی شعر نو بیشتره.
این شعرو هم توی یک ساعتی که توی اینترنت بودم به ذهنم رسید و برات نوشتم.
یه مطلب جالب هم سایت ایسنا زده وقت کردی بخون عنوانش اینه:
«کامپیوتر» هوویی به نام «رایانه» را نمیپذیرد...