ققنوس14

عشقِ پنهان

يكشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۱۸ ب.ظ

سینه ام می سوزد از عشقی که پنهان می کنم

عاقبت یک روز رازم را نمایان می کنم

عاقبت خیره به چشم ماه در یک شام شوم

پایه های عقل را در خویش ویران می کنم

عقل هم همتای نقل از وصف رویت عاجز است

هر دو را با یک نگاه خویش حیران می کنم

اختیاری نیست ای حتمی ترین تنها کمی

خشکی جبر تو را با اشک جبران می کنم

.

.

.

نه! تو اهل ناکجا آبادی ای محبوب من نیز خود را در پی ات ایلان و ویلان می کنم

  • ۹۳/۰۵/۲۶
  • محمد قائمی راد

نظرات  (۵)

خیلی خوب
موفق باشید
  • صادق ایزانلو
  • سلام بر محمد.خوبی؟؟

    آقا دمت گرم و سرت خوش باد!!
    پاسخ:
    سلام
    خیلی ممنون لطف دارید
    به نظرم این شعر جزء بهترین اشعارته
    بسیار هنرمندانه است ....
    عالی

     عاقبت افسانه چشمت به پایان می کنم

     بر دل خود اینچنین هجر تو آسان می کنم

    چون که راه بندگی از جاده عشقت جداست

     کاخ جورت بر دلم یکباره ویران می کنم

     تا که دل را بار دیگر بر دو چشمت نسپرم

     رو به سوی دلبری اندر خراسان می کنم

     عاشقی بر قلب من حک کرده مهر بندگی

     شاعری بر نعمت لطف رئوفان می کنم

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی