ققنوس14

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

از کودکی حیدر برایش روضه می‌خوانده

این گونه ماموریتش را نیز فهمانده

ام البنین، عباس را روی دو دست خویش

دور سر مولا گرفته خوب چرخانده...

 

آماده اذن حسین تا این زمان بوده

دشمن اگر از ضرب تیغش در امان بوده

سخت است حالا دست روی دست بگذارد

یک عمر آماده برای امتحان بوده...

 

تمثال احمد را مقطع بر زمین دیده

بغض برادر را کنار خیمه فهمیده

این موج، اذن جوشش از سرچشمه می‌گیرد

بیهوده نیست این گونه در میدان خروشیده...

 

این بوستان سالار گل‌ها یاس کم دارد

در اوج قصه حضرت عباس کم دارد

عباس! جای رزم طفلان را سقایت کن

انگار این روضه هنوز احساس کم دارد...

 

ماه بنی هاشم زبان تیغ وا کرده

جذر و مدی در لشکر دشمن به پا کرده

در گوش تاریخ وفا این گونه پیچیده‌ست:

«عباس مشتی آب را تشنه رها کرده...»

 

بی‌آب، تاب آورده تا بی‌تاب، آب آرد

باید به هر شکلی شده تا خیمه تاب آرد

باید به هر شکلی شده این مشک زخمی را

حتی به دندان گیرد و پیش رباب آرد...

 

لشکر سر پا بود تا سرلشکرش افتاد

آَن اتفاقی که نباید آخرش افتاد

دستی ندارد در بدن، دشمن ولی دارد

بغض  احد، صفین، خیبر، بر سرش افتاد...

 

دست و علم با هم جدا شد، از هم اما نه!

می‌گفت: بر قلبم بزن بر مشکن اما نه!

ای کاش ابر رحمتش بر خیمه‌ها بارد

شاید که باشد تشنگی را مرهم اما نه!...

 

بی‌تابیش را چشم‌هایش فاش می‌گوید

احوال دریا را تلاطم‌هاش می‌گوید

تا در سرش امید بود از پا نمی‌افتاد

این سرو طوفان‌خورده سر تا پاش می‌گوید...

 

حسرت ز چشمان عمو در مشک می‌ریزد

انگار غیرت از خجالت اشک می‌ریزد

دارد غروب ماه، سر بر دامن خورشید

پای وفایش دهر اشک رشک می‌ریزد...

 

امروز می‌بینیم خون بر تیغ پیروز است

امروز فردای نوید فتح دیروز است

پرچم به دست وارث بی‌دستی سقاست

آن روز موعودی که می‌گفتند امروز است

ان شاء الله تا فردا شعر بلندی که برای حضرت باب الحوائج گفتم رو می ذارم:

بـیـهـوده در ایـن خانه ی غم ننشینیم

تـشـنــه انـد اگـر  اهـل حـرم ننشینیم

این دست به سینه‌خورده‌مان می‌گوید

مـا دسـت به سینه بـر ستم ننشینیم