این شعر را در روزهای آغازین تجاوز عربستان به یمن گفته بودم:
بیت الحرام مانده به دست حرامیان
دیگر نمانده حرمت احرام در میان
تصویر دین ز سیره این تیره تار شد
بیداری از مهارت شیطان مهار شد
قومی که رمی شان به هبا و هدر گذشت
قومی که سعی شان به صفا و سفر گذشت
قومی طواف کرده بیت الحرامیان
بیتوته کردگان حریم بت زمان
اینان عروسک اند به شب بازی یهود
یک چند چون شراره ای از دودمان دود
اینان زبانه بر سر طغیان آتش اند
شور شرارت است اگر شعله می کشند
اینان سگ شکارچی کدخدا شدند
با گرگ ها رفیق و ز چوپان جدا شدند
آن کدخدا که لاف ز تحریم می زند
هر دم به ساز سازش و تسلیم می زند
با کدخدا بگو که ببندد شریعه را
از کربلا هنوز بلایی ست شیعه را
ما را شریعتی ست که با خون عجین شده ست
تا این شریعت است ببندد شریعه را
ما طالع سپیده صبحیم، می دمد
گیرم دمی به شب بکشید این طلیعه را
قهر تو برکتی ست که در هیچ مهر نیست
لطفی کن و مگیر ز ما این ودیعه را
باید جهاز فتنه یشان از حجاز بست
این مفتیان مفت خور منفعت پرست
پایان دهیم قائله این قبیله را
آتش شویم پایه تزویر و حیله را
تزویرشان به یمن یمن آشکار باد
اسب زمام داریشان بی سوار باد
طغیان این شراره آتش نشاندنی ست
خاکستری عقیم از این شعله ماندنی ست
- ۲ نظر
- ۱۳ تیر ۹۴ ، ۰۵:۲۱