تقدیم به استادی که خیلی چیزها به من آموخت ولی من حق شاگردی رو در قبالش به جا نیاوردم و از نعمت داشتنش محروم شدم:
بــســیــط نــور , بــر انــدام لــخــت تـابـسـتان ثبوت کوه که می جوشد از دلش جریان
نشسته گوشه ای ووسع خویش می سنجد خـلـیـفـه ای ز تماشای ملک خود حیران
سـکـوت مـحـض , سکوتی پر از صدای عمیق صدای واحدی از بی شمار , جز عصیان
صــدای نــعـره ی هـو هـو ی آسـمـان در بـاد صـدای نـم نـم نـجوای بـا زمـیـن , باران
بــه اخــتــیــار قــســم ! انــدکـی تـامـل کـن مـزن دوبـاره بـه طبل مخالف ای انسان
- ۵ نظر
- ۱۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۲۰