غزل ناتمام
پنجشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۶:۰۲ ب.ظ
(تقدیم به کسی که خیلی خیلی می خوامش!)
امـشــب کـنــار پـنـجــره دسـتـم به دست توستدستم که هیچ هرچه که هستم به دست توست
یـک رشـتـه از مـحـبـت و دل بـسـتـه ام به خویش
حالا عـنـان آنـچـه کــه بــســتــم به دست توست
پـیـغـمــبــرم شــدی بــه یــک اعــجــاز خــنــده ات
امـشــب هـر آنـچـه را بـپـرسـتـم به دست توست
حــس مــی کــنــم کــه شــادتـریـن فـرد عـالـمـم
وقــتــی کــنـار پـنـجـره دسـتـمـم به دست توست
- ۹۲/۰۴/۲۰
سلام
خوشحالم که این دفعه آخر شعرت ناامید کننده تموم نشد...
البته شاید بهتر باشه همونطور که خودت دوست نداری زیاد شعر عاشقانه بخونی بهتر باشه از این فضا دور بشی.
البته به قول فاضلمون:
هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی
خون مرا دوباره به پیمانه می کنی
گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن!
باشد، ولی نصیحت دیوانه می کنی
*************************
وبلاگم هنوز کامل راه نیفتاده ولی اگه وقت کردی یه سری بزن.