رها
به یاد هم بازی دوران کودکی ام، دوستی که هم سن و هم اسمم بود و سه سال پیش سرطان گرفت، در طول این مدت عاشق امام رئوف شد تا جایی که خود حضرت مژده ی رهاییش را داد و چندی پیش در مشهد مقدس به دیدار معشوقش شتافت:
کدام سنگ صبوری تو را دوام آرد؟
که بر زمین سر حسرت زمانه خواهد زد
شبیه روی تو، ای تا رسیده رفته ی باغ!
کدام بذر جوانی جوانه خواهد زد؟
سفر به خیر و سلامت، رفیق رفته ی من!
چه قدر زود پر و بال کوچ وا کردی
هنوز ما و منی در زمین، زمین گیریم
تو آسمان شدی و خاک را رها کردی
معلم تو امام رئوف و درس کلاس
گذشتن از خود و تصویری از خدا گشتن
چه قدر خوب تو را درس عاشقی آموخت
چه قدر ساده و سخت است «مبتلا گشتن»
به یاد زمزمه ات باز چشم می بندم
من و خیال تو و صحن انقلاب رضا(1)
چه قدر کار عقب مانده... چشم وا کردم
منم اسیر زمین و تویی رهای رها
---------------------------------------------------------------------------
1. این شعر را آن قدر زمزمه کرد تا پر کشید:
من و یک دل هوایی، حاصل یه آشنایی، ممنونم ازت خدایا، که شدم امام رضایی، زده ام قید خودم رو، آخه من خودم حجابم، چشامو بستم دوباره، توی صحن انقلابم...
- ۹۳/۰۶/۱۰