ققنوس14

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

به یاد هم بازی دوران کودکی ام، دوستی که هم سن و هم اسمم بود و سه سال پیش سرطان گرفت، در طول این مدت عاشق امام رئوف شد تا جایی که خود حضرت مژده ی رهاییش را داد و چندی پیش در مشهد مقدس به دیدار معشوقش شتافت:

 

کدام سنگ صبوری تو را دوام آرد؟

که بر زمین سر حسرت زمانه خواهد زد

شبیه روی تو، ای تا رسیده رفته ی باغ!

کدام بذر جوانی جوانه خواهد زد؟

 

سفر به خیر و سلامت، رفیق رفته ی من!

چه قدر زود پر و بال کوچ وا کردی

هنوز ما و منی در زمین، زمین گیریم

تو آسمان شدی و خاک را رها کردی

 

معلم تو امام رئوف و درس کلاس

گذشتن از خود و تصویری از خدا گشتن

چه قدر خوب تو را درس عاشقی آموخت

چه قدر ساده و سخت است «مبتلا گشتن»

 

به یاد زمزمه ات باز چشم می بندم

من و خیال تو و صحن انقلاب رضا(1)

چه قدر کار عقب مانده... چشم وا کردم

منم اسیر زمین و تویی رهای رها

 

---------------------------------------------------------------------------

1. این شعر را آن قدر زمزمه کرد تا پر کشید:

من و یک دل هوایی، حاصل یه آشنایی، ممنونم ازت خدایا، که شدم امام رضایی، زده ام قید خودم رو، آخه من خودم حجابم، چشامو بستم دوباره، توی صحن انقلابم...