ققنوس14

هرچند خنده های کمم را شنیده اند

آه نگاه و سوز دلم را ندیده اند

خون گریه است بر تن پیراهنم پدر

جان مرا به حرف برادر دریده اند

با میخ حرف، چوبه غیبت، طناب فسق

یاران، صلیب بر تن جانم کشیده اند

از خدمت به خلق خدا، فصل وصل ها

تنها روایتی ست که ایشان شنیده اند

یاری میان شهر برایم نمانده است

اصحاب کهف گوشه عزلت گزیده اند

گذشت و می گذرد فرصتی اگر مانده

بگو که می شنوم صحبتی اگر مانده

بگو -به حرمت عهدی که بسته ایم قسم-

که مانده ای سر آن، حرمتی اگر مانده

شبیه غربت آن شب که پیش هم بودیم

دوباره نیز بیا قربتی اگر مانده

همیشه در پی هرکس به هر کجا رفتی 

به خود بیا و به من، غیرتی اگر مانده

بگو اگرچه نگاهت نگفته هم گویاست

بگو که می شنوم صحبتی اگر مانده


روز قدس کم فروشی نکنیم، محکم تر از همیشه فریاد کنیم.


چه فرق می کند آیا به او چه می گذرد؟
سر پدر، 

           سر مادر، مقابل چشمش
ز تیغ گرچه گذشته
                       گذشته هر چه گذشته
سر من و تو سلامت!
چه فرق می کند آیا اگر که خلخالی
ز پای یک زن سنی -یهود نه! سنی-
به زور کنده شود؟
                     نشسته ایم رژیم ستم برنده شود

حرکت مهره های تکفیری، زیر انگشت های غربی هاست

یک طرف شیعه یک طرف سنی، بازی برد-بردشان برپاست


یک طرف شیخ لندنی مشرب، تهمت و فحش و ناشزا بر لب

جایش امن ست روی منبر فسق، آتشش موصل و حلب پیداست


یک طرف داعش رمانده شده، سگ وقت شکار خوانده شده

تشنه خون شیعه آنگونه ست، که دچار جنون استسقاست


بهترین تیم جام آلمان شد، غزه پشت قضیه پنهان شد

همه سرگرم فوتبال و یهود، گرم سر کندن از مسلمان هاست


این طرف عده ای ز قدرت مست، بی خیال جهان و هرچه که هست

در پی مهره چینی خویش اند... باشد امروز دور، دور شماست!

تقدیم به استادی که خیلی چیزها به من آموخت ولی من حق شاگردی رو در قبالش به جا نیاوردم و از نعمت داشتنش محروم شدم:


بــســیــط نــور , بــر انــدام لــخــت تـابـسـتان        ثبوت کوه که می جوشد از دلش جریان

نشسته گوشه ای ووسع خویش می سنجد        خـلـیـفـه ای ز تماشای ملک خود حیران

سـکـوت مـحـض , سکوتی پر از صدای عمیق         صدای واحدی از بی شمار , جز عصیان

صــدای نــعـره ی هـو هـو ی آسـمـان در بـاد          صـدای نـم نـم نـجوای بـا زمـیـن , باران

بــه اخــتــیــار قــســم ! انــدکـی تـامـل کـن          مـزن دوبـاره بـه طبل مخالف ای انسان

جه قدر این روزها درگیر حرف دیگری هستم

بهاری سبز, قربانی برف دیگری هستم

تمام فعل, فعلم را به باد نقد می گیرند

در این حل التمارین باب صرف دیگری هستم

مرا خواهد شکست آری از این قسمت گریزی نیست

برای بازی تقدیر ظرف دیگری هستم

این شعر را یک سال پیش سرودم:

اشک ازدوچشم خسته ی خوددانه می کنی

انـگـار تـرک خـانـه و کـاشـانـه مـی کـنـی

ساقی علی شده ست و تو مست ولای او

ایـن خـانـه را ز غـم کده میخانه می کنی

وقتی علیست شمع عجب نیست اینکه تو

در پـشـت درب غـیـرت پـروانـه مـی کـنی

ایـن روزهـا بـه قـلب علی زخم می زنی

وقتـی که موی زینب خود شانه می کنی

فــکــری بـه حـال حـیـدر کـرار کـرده ای ؟

دیــگـر بــراش قــافـیـه پـیـدا نـمـی کـنـی

سنگسار
اسمش را گذاشته ام نفرت
آخرین یادگار عشق نامشروعمان
و حالا او تنها کسی است که صلاحیت اجرای این حکم را دارد
سنگ هایش بر دلم می نشیند
خدا را شکر!
این پایان, از وصلت با تو برایم خوش تر است

پختگی
دیروز آرزو داشتم که تمام دنیا را بگردانم
امروز حتی آرزو ندارم که نیمی از آن را بگردم
فردا گرد آرزویی به روی سنگ مزارم نخواهد بود

وقتی بهارت باغ بی یر یاشه سخته
وقتی نگاهت قاب رو در یاشه سخته
لبخندهای خشکشونم پس بگیرن
سهم تو تنها چشمای تر باشه سخته
وقتی یه سر بالاتری اون وقت ببینی
هر بی سر و پایی ازت سر باشه سخته
از سردیشون باغ دلت خشکیده باشه
بازم نفس‌هات گرم باور باشه سخته
وقتی حسادت زندگی رو دوره کرده
هر کی بخواد این دور بهتر باشه سخته
دستامو بستن حالا میگن: هیس بگو چشم
یغضم ترک خورده برام هر «باشه» سخته

این رباعی مربوط به 9دی سال گذشته ست: